ببینمت!
چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ب.ظ
بهش گفتم میخواهم ببینمت.
می خواستم باهاش حرف بزنم، درد دل کنم، گلایه هایم را بگویم..
می خواستم حالا که بزرگتر است، بزرگتری کند برایم..
آمد.
تازه فهمیدم همه ی این ها بهانه بوده،
دلم برایش تنگ شده بود.
اما چیزی نگفتم،
خودش گفت:
چقدر دلم برایت تنگ شده بود!
ادامه دارد...
می خواستم باهاش حرف بزنم، درد دل کنم، گلایه هایم را بگویم..
می خواستم حالا که بزرگتر است، بزرگتری کند برایم..
آمد.
تازه فهمیدم همه ی این ها بهانه بوده،
دلم برایش تنگ شده بود.
اما چیزی نگفتم،
خودش گفت:
چقدر دلم برایت تنگ شده بود!
ادامه دارد...
۹۳/۰۷/۳۰