عجب حالی داری تو!!!
جمعه, ۸ اسفند ۱۳۹۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ
با آن همه کار، دم افطار، دیگر رمق نداشتیم
حسین تازه می رفت صف نانوایی، سنگک گرم ببرد سر سفره.
می گفتم:
عجب حالی داری تو!!
می گفت: تو چرا بی حالی؟
از کتاب فرزند آسمان
خاطرات شهید حسین غلام کبیری
۹۳/۱۲/۰۸